راهزنان اینترنتی از دائره المعارف Wikipedia برای پخش کردن ویروس استفاده کردند.
اصل مقاله از : Andy Patrizio
پایه گذاری شدن وب 2 بر مبنای صداقت می تواند باعث سقوط آن شود!
هکر ها یک صفحه وب به نسخه آلمانی دائره المعارف ویکی پدیا وارد کرده اند که ادعا می کند نسخه تغییر یافته ای از ویروس بلستر پخش شده است و لینکی برای دانلود ویروس کش آن قرار داده اند.
مسئله اینجاست که ویروس کش مزبور، خود یک ویروس است.
هکرها پس از اجرای این ویروس کش، رایانه های آلمانی را آماج هرزنامه هایی قرار می دهند که وانمود می کنند از طرف ویکی پدیا هستند و کاربران را به صفحه ای بلاگی هدایت می کنند که در باره کرم اینترنتی جدیدی توضیح می دهد.
خوشبختانه فروشنده ضد ویروس Sophos ایمیلی دریافت کرد و سپس به ویکی پدیا درباره این صفحه بلاگ هشدار داد. صفحه هم به سرعت حذف شد.
به خاطر طبیعت اینترنتی ویکی پدیا - دائره المعارف بر خطی که هر کسی می تواند به آن اضافه یا آن را ویرایش کند - نوعی فرصت راحتی برای بزهکاری ایجاد کرده است.
متن کامل مقاله : http://www.internetnews.com/security/article.php/3642011
آیا تا به حال از سایتهای دریافت فایل بین المللی مثل دانلود دات کام دیدن کردید؟ اگه اینطوریه شاید بخواید بدونید چطور این برنامه ها به اون معرفی می شن؟ اعتبارشون در چه حدیه؟
راستش رو بخواید اگه ما بتونیم یه سیستمی برای دریافت پول پیدا کنیم بازار بین المللی نرم افزار بازار خیلی پر سودیه.
خلاصه کنم من رفتم تو این سایت و قسمت عضویت رو پر کردم . یه برنامه کوچیکی برای تبدیل فایلهای EXE به SWF نوشته بودم. با ناامیدی برنامه ام رو بهش معرفی کردم اون هم بطور رایگان. می دونید چی شد بعد از یک هفته برنامه ام در سایتشون درج شد و وقتی تو گوگل زدم دیدم بیش از 20 سایت بین المللی در همه جای دنیا برنامه من رو برای دانلود تو سایتشون معرفی کردن. فقط در سایت دانلود دات کام برنامه ام 980 بار دانلود شد یعنی فرض کنید اگه قیمت 10 دلاری براش می گذاشتم می شد 9800دلار یعنی نزدیک 7 میلیون تومن!
ای کاش راه های ساده ای برای دریافت پول ایجاد می شد. باور کنید اونوقت حاضر بودم درصد خدمات دهنده اش رو هم بدم.
به هر حال فقط خواستم بگم بازار خوبی پیش رو هستش. انشاء الله که مسئولین به فکر بیفتن. و لا اقل سایتهایی مثل ای گولد و یا پی پال رو فیلتر نکنن که ما بدونیم چی کار کنیم.
اسم برنامه ام اینه : Fardasaz EXE to SWF نشونه این که من نوشتم هم شماره موبایل و ایمیلم در قسمت سازنده هستش.
لینک برنامه : http://www.download.com/FardaSaz-EXE-to-SWF/3000-6676_4-10554388.html?tag=lst-0-1
همین دیگه.
دفتر یادداشت رایگانی با این ویژگی ها:
* دارای پیام رسان فوری در شبکه
* امکان زمانبدی برای هشدار
* امن و با پشتیبان گیری خودکار
* استفاده آسان و جای کم
* استفاده از قالبهای مختلف برای یادداشت
* جستجو در یادداشتها
* استفاده از علائم و شکلک ها در یادداشت
* امکان اتخاب قلم/ اندازه/ جهت و ...
* امکان ثبت لینک در یادداشت مثلا لینک سایتی که دوست دارید با توضیحات
و ...
از اینجا دانلود کنید : http://turbonotes.exaserve.net/tnplus.exe
- بله، مطمئنم. هر روز سر ساعت.
- خلیل، نکنه ایندفعه هم اشتباه کرده باشی! ایندفعه دیگه بار آخره ها!
- خوب امتحان کنین. با من بیاین تا از بالای تپهی مقابلِ روستا زیر نظر بگیریمش.
- لازم نیست تو برای من تعیین تکلیف کنی. فردا صبح رأس شش همینجا حاضر باش.
سردی هوا را میشد از دستهای قرمز شدهی جاسم که روی ماشه قفل شده بود احساس کرد. فرمانده و جاسم لباس نظامی به تن داشتند و فقط خلیل بود که لباس محلی پوشیده بود.
احمد فرمانده گروه که فکر میکرد امروز شکار خوبی داشته باشد مدام به ساعتش نگاه میکرد.
- الان دیگه باید پیداش بشه. ساعت شش و نیمه.
خلیل درحالی که به فرمانده نگاه میکرد با لکنت گفت و به انتهای جاده خاکی روستا خیره شد.
یک سایه ظاهر شد. نه! یکی نبود. یک سایهی بزرگ و یک سایهی کوچک. سایهها هرلحظه بزرگتر میشدند. کمکم چهرههایشان ظاهر شد. فرمانده درحالی که دوربین شکاری را روی چشمهایش گرفته بود به تک تیر انداز گفت :
- خودشه! طبق عکس، مهدی پاکدل، فرمانده گروهان، دشمن سرسخت من. خوب گیرت انداختم. جاسم آمادهباش تا بهت بگم.
جاسم از چشمی تفنگش مهدی را زیر نظر داشت. و مهدی آرام آرام درحالی که کوزه خالی را در یک دستش گرفته بود و دست لطیف و کوچک دخترک در دست دیگرش بود به سمت چشمه قدم بر می داشت. دخترک با مهدی حرف میزد و چیزی که توی دستش داشت به مهدی نشان میداد. معلوم نبود چی میگوید و چه در دست دارد.
...
مهدی به لب چشمه رسید. دخترک را بلند کرد و گذاشت روی تخته سنگی که کنار چشمه بود. حالا دیگر آن بچّهی کوچک، همقدّ مهدی شده بود. مهدی کوزه را برداشت و به درون چشمه زد تا پر شد. بلند شد و کوزه را گذاشت روی تخته سنگ.
- جاسم، نشونه گرفتی؟
- قربان، اون بچّه جلوی دیدم رو گرفته!
- لعنتی! مهمّ نیست. اسلحهات رو بگذار روی رگبار.
- قربان! ولی ...
مهدی دختر رو بغل کرد که بگذارد روی زمین. دختر همچنان چیزی را که توی مشتش داشت به مهدی نشان میداد.
- بزن. همین الان!
ناگهان صدای گلوله تمام دشت را پر کرد. یکی، دوتا، دَه تا، گرد و خاک زیادی بلند شد. فرمانده و بقیّهی گروه از کوه پایین آمدند. آرام و با احتیاط.
...
کمکم گرد و خاک فرو نشست. جنازهی دختربچه همچنان توی آب چشمه می چرخید. آب چشمه به رنگ گل لاله شده بود. جنازه سوراخ سوراخ شدهی مهدی هم کمی آنطرفتر روی زمین افتاده بود.
فرمانده پیکر بیجان مهدی را چرخاند و از توی جیبش دفتر یادداشتی را در آورد.
- درسته. خودشه. بالاخره به درک واصل شد. مهدی پاک دل! جاسم، جنازهی اون دختره رو از آب بیرون بیارین و یه جایی گم و گورش کنین.
- خلیل بیا کمک کن. لعنتی! توی مشتش چیه؟ ...، یه عکس! اِهِ خلیل این که عکس توِه!
خلیل به سرعت به سمت دختر دوید و جنازه را از روی زمین بلند کرد.
- نه! خدای من! گل ناز! دخترم! تو! تو!